سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تست زندگی مشترک

دوشنبه 88/4/29 2:19 صبح| تست | نظر

                                  تست زندگی مشترک

 

باورهای خود را در رابطه با یک ارتباط عمیق و ریشه دار را بسنجید

آیا تاکنون از خود پرسیده اید که معنای زندگی مشترک چیست؟ آیا می دانید که پایه یک زندگی مشترک بر اعتقادات و باورهای بنیادی شما استوار است؟ زندگی مشترک مفهومی بسیار وسیع دارد که شاید در یک جمله نتوان بیان کرد.

آزمون زیر به شما کمک می کند که دریابید اعتقادات و باورهای بنیادی تان در رابطه با یک ارتباط عمیق و ریشه دارچیست؟
به هنگام پاسخ دادن به این سئوالات، اولین فکری را که به ذهنتان می رسد، در نظر بگیرید و براساس آن به سئوالات پاسخ دهید.

 

پرسش های آزمون



1ـ به نظر شما ، بهترین شیوه برای اینکه اطمینان یابید طرف مقابلتان

کاملاً برازنده و مناسب حال شماست،چیست؟


الف) خواسته ها و سلایقتان در زندگی عیناً مثل هم باشد.

ب) در این ارتباط، همیشه شاد و راضی باشید و هیچ اختلاف و مشکلی بینتان وجود نداشته باشد.

ج) به اتفاق هم با مشکلات مواجه شوید و مبارزه کنید و روزبه روز بیشتر به یکدیگر نزدیک شوید.

د) اینکه والدین و خانواده تان او را تایید کنند.

2ـ به نظر شما، زوجها از چه طریق قادرند به بهترین نحو، مشکلات و

مسائل مهم زندگی مشترکشان را حل و برطرف کنند؟


الف) ابتدا مشخص کنند که چه کسی در اشتباه است و حق با کدام است.

ب) حتی در صورت ناراحتی و نارضایتی شدید، باید مدام با یکدیگر صحبت و تبادل نظر کنند.

ج) مشکلات را به حال خود رها کنند و منتظر بمانند تا اوضاع خود به خود بهبود یابد.

د) تمام حواس خود را بر روی آن متمرکز کنند و با دل و جان به حرفها و پیشنهادهای یکدیگر گوش دهند.

 

3ـ در زندگی مشترک زوجها، ممکن است تفاوتها، اختلاف نظرها و

مشکلاتی قدعلم کنند، اینها:


الف) نمایانگر این حقیقت هستند که لازم است تغییر و تحولی در همسرتان به وجود آید.

ب) دلایلی هستند که باعث می شوند گذشت و سازش خود را به یکدیگر نشان دهید و در جهت بهبود ارتباطتان بیشتر بکوشید.

ج) به منزله و علایم هشداردهنده ای هستند که ثابت می کنند همسرتان مناسب حال و برازنده شما نیست و به دردتان نمی خورد.


د) به منزله و نشانه هایی هستند که به ما می گویند زمان آن فرا رسیده است که چیزهای جدیدی یاد بگیریم و به مرحله رشد و شکوفایی برسیم.


4ـ زوجهایی که همیشه رضایت خاطر، خرسندی، خشنودی و شادمانی

شان را با یکدیگر تقسیم می کنند بازوجهایی که مدام ابراز نارضایتی و

ناراحتی می کنند، تفاوت دارند. به نظر شما تفاوت آنها در چیست؟



ا
لف) زوجهای گروه اول هرگز عصبانی نمی شوند، جر وبحث به راه نمی اندازند و سعی می کنند همیشه آرامش وخونسردی خود را حفظ کنند.

ب) زوجهای گروه اول هیچ گاه وضع را از آنچه هست، بدتر نمی کنند.

ج) زوجهای گروه اول مسائل و مشکلات کمتری دارند، در نتیجه بیشتر از زندگی خود لذت می برند.

د) زوجهای گروه اول، برای حل مسائل و مشکلات موجود، از ابزارها و شگردها و راهکارهای مدبرانه تری استفاده می کنند.

 

 

 

امتیازات هر سوال بر اساس گزینه ها:


الف ب ج د
 1 3 2 4 1
2 3 2 1 4
3 2 3 1 4
4 2 3 1 4
بین 13 تا 16 امتیاز


شما از روحیه ای ایثارگرانه برخوردارید،ولی در عین حال مایلید همسرتان

نیز به موقع شما را درک کندو از
خودگذشتگی نشان دهد.ممکن است به

هنگام رویارویی با مشکلات ابتدا خود را ببازید، اما خیلی زود به خود
می

آیید و اوضاع را به بهترین نحو سروسامان می دهید. متاسفانه به هنگام

پذیرفتن اشتباهات، کمی
سرسخت و لجوجانه عمل می کنید، اما با کمی

تامل، راهکارهایی مناسب می یابید و می توانید برمشکلات
پیروز شوید.



بین 9 تا 12 امتیاز


سرسخت و خودرأی هستید وبر اعتقادات و باورهای ریشه دار و عمیق

خود بشدت اصرار می ورزید و مایلید
همانها را در زندگی مشترکتان نیز

اعمال کنید. این به شرطی خوب است که ابتدا بتوانید به تفاهمی با


همسرتان در این زمینه دست یابید و پس از گذشت چندسال از زندگی

 مشترکتان و شناخت هرچه بیشتر یکدیگر، با همفکری با او آنها را به کار

 گیرید. متاسفانه به هنگام رویارویی با مشکلات، به سرعت دست و

 پایتانرا گم می کنید و قادر نیستید بدون کمک فکری دیگران، مسائل را

حل و فصل کنید. بهتر است کمی صبورانه تر
با مسائل برخورد کنید.

 

 

بین 4 تا 8 امتیاز


ابتدا به این سئوال پاسخ دهید، آیا معنا و مفهوم زندگی مشترک را به

 درستی درک کرده اید؟ چنانچه پاسختان
به این سؤال منفی است (که

 حتماً با توجه به امتیازاتتان همین طور است) قبل از تصمیم گیری برای

 ازدواج، باید
به زندگی مشترک آرام و پر از تفاهم زوجهای اطرافتان دقیق

 شوید و راهکارهای مدبرانه آنها را فراگیرید.
متاسفانه از قدرت تصمیم

گیری بالایی برخوردار نیستید و حرفهای دیگران به سرعت و سهولت

رویتان اثر می
گذارد، بدون اینکه پیرامون آنها بیندیشید. این را بدانید، زندگی

 مشترک همانند خیابان دوطرفه ای است که باید
حق وحقوق طرفین در
 آن به طور یکسان و مساوی رعایت شود وگرنه مشکلات و موانعی بر
 سرراهتان قد علم می کند که حل و فصل آنها غیرممکن می شود .

شکلات تلخ

دوشنبه 88/4/29 12:19 صبح| | نظر

بهترین و جدیدترین داستان کوتاه از بهاربیست      bahar-20.com

 

چشمانش پر بود از نگرانی و ترس
لبانش می لرزید
گیسوانش آشفته بود و خودش آشفته تر
- سلام کوچولو .... مامانت کجاست ؟
نگاهش که گره خورد در نگاهم
بغضش ترکید
قطره های درشت اشکش , زلال و و بی پروا
چکید روی گونه اش
- ماماااا..نم .. ما..مااا نم ....
صدایش می لرزید
- ا .. چرا گریه می کنی عزیزم , گم شدی ؟
گریه امانش نمی داد که چیزی بگوید
هق هق , گریه می کرد
آنطوری که من همیشه دلم می خواست گریه کنم
آنگونه که انگار سالهاست گریه نکرده بود
با بازوی کوچکش مدام چشم هایش را از خیسی اشک پاک می کرد
در چشم هایش چیزی بود که بغضم گرفت
- ببین , ببین منم مامانمو گم کردم , ولی گریه نمی کنم که , الان باهم میریم مامانامونو پیداشون می کنیم , خب ؟
این را که گفتم , دلم گرفت , دلم عجیب گرفت
آدم یاد گم کرده های خودش که می افتد , عجیب دلش می گیرد
یاد دانه دانه گم کرده های خودم افتادم
پدر بزرگ , مادربزرگ, پدر , مادر , برادر , خواهر , عمو ,
کودکی هایم , همکلاسی های تمام سال های پشت میز نشستنم , غرورم , امیدم , عشقم , زندگی ام
- من اونقدر گم کرده داااارم , اونقدر زیاااد , ولی گریه نمی کنم که , ببین چشمامو ...
دروغ می گفتم , دلم اندازه تمام وقت هایی که دلم می خواست گریه کنم , گریه می خواست
حسودی می کردم به دخترک
- تو هم ... تو هم .. مام .. مام .. مامانتو .. گم کردی ؟
آرام تر شد
قطره های اشکش کوچکتر شد
احساس مشترک , نزدیک ترمان کرد
دست کوچکش را آرام گرفتم توی دستانم
گرمای دستش , سردی دستانم را نوازش کرد
احساس مشترک , یک حس خوب که بین من و او یک پل زده بود , تلخی گم کرده هامان را برای لحظه ای از ذهنمان زدود
- آره گلم , آره قشنگم , منم هم مامانمو , هم یک عالمه چیز و کس دیگه رو با هم گم کردم , ولی گریه نمی کنم که ...
هق هق اش ایستاد , سرش را تکان داد ,
با دستم , اشک های روی گونه اش را آهسته پاک کردم
پوست صورتش آنقدر لطیف و نازک بود که یک لحظه از ترس اینکه مبادا صورتش بخراشد , دستم را کشیدم کنار
- گریه نکن دیگه , خب ؟
- خب ...
زیبا بود ,
چشمانش درشت و سیاه
با لبانی عنابی و قلوه ای
لطیف بود , لطیف و نو , مثل تولد , مثل گلبرگ های گل ارکیده
گیسوان آشفته و مشکی اش , بلند و مجعد ,
- اسمت چیه دخترکم ؟
- سارا
- به به , چه اسم قشنگی , چه دختر نازی
او بغضش را شکسته بود و گریه اش را کرده بود
او, دستی را یافته بود برای نوازش گونه اش , و پناهی را جسته بود برای آسودنش
امیدی را پیدا کرده بود برای یافتن گم کرده اش ,
و من , نه بغضم را شکسته بودم ,
که اگر می شکستم , کار هردو تامان خراب میشد
و نه دستی یافته بودم و نه امیدی و نه پناهی ...
باید تحمل می کردم ,
حداقل تا لحظه ای که مادر این دختر پیدا می شد
و بعد باز می خزیدم در پسکوچه ای تنگ و اشک های خودم را با پک های دود , می فرستادم به آسمان
باید صبر می کردم
- خب , کجا مامانتو گم کردی ؟
با ته مانده های هق هقش گفت :
- هم .. هم .. همینجا ..
نگاه کردم به دور و بر
به آدم ها
به شلوغی و دود و صداهای درهم و سیاهی های گذران و بی تفاوت
همه چیز ترسناک بود از این پایین
آدم ها , انگار نه انگار , می رفتند و می آمدند و می خندیدند و تف بر زمین می انداختند و به هم تنه می زدند
بلند شدم و ایستادم
حالا , خودم هم شده بودم درست , عین آدم ها
دخترک دستم را محکم در دستش گرفته بود و من , محکم تر از او , دست او را
- نمی دونی مامانت از کدوم طرف تر رفت ؟
دوباره بغض گرفتش انگار , سرش را تکان داد که : نه
منهم نمی دانستم
حالا همه چیزمان عین هم شده بود
نه من می دانستم گم کرده هایم کدام سرزمین رفته اند و نه سارا
هر دو مان انگار , همین الان , از کره ای دیگر آمده بودیم روی این سیاره گرد و شلوغ
- ببین سارا , ما هردوتامون فرشته ایم , من فرشته گنده سبیلو , توهم فرشته کوچولوی خوشگل
برای اولین بار از لحظه ای آشناییمان , لبخند زد
یک لبخند کوچک و زیر پوستی ,
و چقدر معصومانه و صادقانه و ساده
قدم زدیم باهم
قدم زدن مشترک , همیشه برایم دوست داشتنیست
آنهم با یک نفر که حس مشترک داری با او , که دیگر محشر است
حتی اگر حس مشترک , گم کردن عزیز ترین چیزها باشد ,
هدفمان یکی بود ,
من , پیدا کردن گم کرده های او و او هم پیدا کردن گم کرده های خودش ,
- آدرس خونه تونو نداری ؟
لبش را ورچید , ابروهایش را بالا انداخت
- یه نشونه ای یه چیزی ... هیچی یادت نیست ؟
- چرا , جای خونه مون یه گربه سیاهه که من ازش می ترسم , با یه آقاهه که .. ام .. ام ... آدامس و شوکولات میفروشه
خنده ام گرفت
بلند خندیدم
و بعد خنده ام را کش دادم
آدم یک احساس خوب و شاد که بهش دست میدهد , باید هی کشش بدهد , هی عمیقش کند
سارا با تعجب نگاهم می کرد
- بلدی خونه مونو ؟
دستی کشیدم به سرش
- راستش نه , ولی خونه ما هم همینچیزا رو داره ... هم گربه سیاه , هم آقاهه آدامس و شوکولات فروش
لبخند زد
بیشتر خودش را بمن چسبانید
یک لحظه احساس عجیب و گرمی توی دلم شکفت
کاش این دخترک , سارا , دختر من بود ...
کاش میشد من با دخترم قدم بزنیم توی شهر , فارغ از دغدغه ها و شلوغی ها , همه آدم بزرگ ها را مسخره کنیم و قهقهه بزنیم
کاش میشد من و ..
دستم را کشید
- جونم ؟
نگاهش به ویترین یک مغازه مانده بود
- ازون شوکولاتا خیلی دوست دارم
خندیدم
- ای شیطون , ... ازینا ؟
- اوهوم ...
- منم از اینا دوست دارم , الان واسه هردومون می خرم , خب ؟
خندید ,
- خب , ازون قرمزاشا ...
- چشم
...
هردو , فارغ از حس مشترک تلخمان , شکلات قرمز شیرینمان را می مکیدیم و می رفتیم به یک مقصد نامعلوم
سارا شیرین زبانی می کرد
انگار یخ های بی اعتمادی و فاصله را همین شکلات , آب کرده بود
- تازه بابام یک ماشین گنده خوشگل داره , همش مارو میبره شمال , دریا , بازی می کنیم ...
گوش می دادم به صدایش , و جان هم
لذتی که می چشیدم , وصف ناشدنی بود
سارا هم مثل یک شوکولات شیرین , روحم را تازه کرده بود
ساده , صادق , پر از شادی و شور و هیجان , تازه , شیرین و دوست داشتنی
- خب .. خب ... که اینطور , پس یه عالمه بازی هم بلدی ؟
- آآآآآره تازشم , عروسک بازی , قایم موشک , بعدشم امم گرگم به هوا ..
ما دوست شده بودیم
به همین سادگی
سارا یادش رفته بود , گم کرده ای دارد
و من هم یادم رفته بود , گم کرده هایم
چقدر شیرین است وقتی آدم کسی را پیدا می کند که با او , دردهایش ناچیز می شود و غم هایش فراموش
نفس عمیق می کشیدم و لبخند عمیق تر می زدم و گاهی بیخودی بلند می خندیدم و سارا هم , بلند , و مثل من بی دلیل , می خندید
خوش بودیم با هم
قد هردومان انگار یکی شده بود
او کمی بلند تر
و من کمی کوتاهتر
و سایه هامان هم , همقد هم , پشت سرمان , قدم میزدند و می خندیدند
- ااا. ...مااامااانم ....... مامان .. مامان جووووووووون
دستم را رها کرد
مثل نسیم
مثل باد
دوید
تا آمدم بفهمم چی شد , سارا را دیدم در آغوش مادرش
سفت در آغوش هم , هر دو گریان و شاد , هردو انگار همه دنیا در آغوششان است
مادر , صورتش سرخ و خیس , و سارا , اشک آلود و خندان با نیم نگاهی به من
قدرت تکان خوردن نداشتم انگار
حس بد و و خوبی در درونم جوشیدن گرفته بود
او گم کرده اش را یافته بود
و شکلات درون دهان من انگار مزه قهوه تلخ , گرفته بود
نمی دانم چرا , ولی اندازه او از پیدا کردن گم کرده اش خوشحال نبودم
- ایناهاش , این آقاهه منو پیدا کرد , تازه برام شکولات و آدامس خرید , اینم مامانشو گم کرده ها ... مگه نه ؟
صورت مادر سارا , روبروی من بود
خیس از اشک و نگرانی ,
- آقا یک دنیا ممنونم ازتون , به خدا داشتم دیونه میشدم , فقط یه لحظه دستمو ول کرد , همش تقصیر خودمه , آقا من مدیون شمام
- خانوم این چه حرفیه , سارا خیلی باهوشه , خودش به این طرف اومد , قدر دخترتونو بدونین , یه فرشته اس
سارا خندید
- تو هم فرشته ای , یه فرشته سبیلو , خودت گفتی ...
هر سه خندیدیم
خنده من تلخ
خنده سارا شیرین
- به هر حال ممنونم ازتون آقا , محبتتون رو هیچوقت فراموش نمی کنم , سارا , تشکر کردی ازعمو ؟
سارا آمد جلو ,
- می خوام بوست کنم
خم شدم
لبان عنابی غنچه اش , آرام نشست روی گونه زبرم
دلم نمی خواست بوسه اش تمام شود
سرم همینطور خم بود که صدایش آمد
- تموم شد دیگه
و باز هر دو خندیدیم
نگاهش کردم , توی چشمش پر بود از اعتماد و دوست داشتن
- نمی خوای من باهات بیام تا تو هم مامانتو پیدا کنی ؟
لبخند زدم ,
- نه عزیزم , خودم تنهایی پیداش می کنم , همین دور وبراست
- پیداش کنیا
- خب
....
سارا دست مادرش را گرفت
- خدافظ
- آقا بازم ممنونم ازتون , خدانگهدار
- خواهش می کنم , خیلی مواظب سارا باشید
- چشم
همینطور قدم به قدم دور شدند
سارا برایم دست تکان داد
سرش را برگردانده بود و لبخند می زد
داد زد
- خدافظ عمو سبیلوی بی سبیل
انگار در راه رفتن مادرش بهش گفته بود که این آقاهه که سبیل نداشت که
خندیدم
.....
پیچیدم توی کوچه
کوچه ای که بعدش پسکوچه بود
یک لحظه یادم آمد که ای داد بیداد , آدرسشو نگرفتم که
هراسان دویدم
- سارا .. سار ... ا
کسی نبود , دویدم
تا انتهای جایی که دیده بودمش
- سارااااااااا
نبود , نه او , نه مادرش , نه سایه شان
....
رسیدم به پسکوچه
بغضم ارام و ساکت شکست
حلقه های دود سیگار , اشک هایم را می برد به آسمان
سارا مادرش را پیدا کرده بود
و من , گم کرده ای به تمامی گم کرده هایم افزوده بودم
گم کرده ای که برایم , عزیزتر شده بود از تمامی شان
....
پس کوچه های بی خوابی من , انتهایی ندارد
باید همینطور قدم بزنم در تمامیشان
خو گرفته ام به با خاطرات خوش بودن
گم کرده های من , هیچ نشانه ای ندارند
حتی گربه سیاه و آقای آدامس فروش هم , نزدیکشان نیست
من گم کرده هایم را توی همین کوچه پسکوچه های تنگ و تاریک گم کرده ام
کوچه پس کوچه هایی که همه شان به هم راه دارند و , هیچوقت , تمام نمی شوند
کوچه پس کوچه هایی که وقتی به بن بستش برسی ,
خودت هم می شوی , جزو گم شده ها ....


عشق و ثروت و موفقیت

شنبه 88/4/27 8:23 صبح| | نظر

 

* عشق و ثروت و موفقیت *

زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با چهره های زیبا جلوی در دید.
به آنها گفت: « من شما را نمی شناسم ولی فکر می کنم گرسنه باشید، بفرمائید داخل تا چیزی برای خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسیدند:« آیا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاری بیرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمی توانیم وارد شویم منتظر می مانیم.»
عصر وقتی شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را برای او تعریف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائید داخل.»
زن بیرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمی شویم.»
زن با تعجب پرسید: « چرا!؟» یکی از پیرمردها به دیگری اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پیرمرد دیگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقیت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنید که کدام یک از ما وارد خانه شما شویم.»
زن پیش شوهرش برگشت و ماجرا را تعریف کرد. شوهـر گفت:« چه خوب، ثـروت را دعوت کنیم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولی همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقیت را دعوت نکنیم؟»
فرزند خانه که سخنان آنها را می شنید، پیشنهاد کرد:« بگذارید عشق را دعوت کنیم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بیرون رفت و گفت:« کدام یک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقیت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسید:« شما دیگر چرا می آیید؟»
پیرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت یا موفقیت را دعوت می کردید، بقیه نمی آمدند ولی هرجا که عشق است ثروت و موفقیت هم هست! »

آری... با عشق هر آنچه که می خواهید می توانید به دست آوردید.


عاقبت عاشقی

سه شنبه 88/4/9 1:58 صبح| | نظر

Click to view full size image

 

 

 

 

 

Click to view full size image


به یاد گذشته

سه شنبه 88/4/9 1:47 صبح| | نظر

 

 


   1   2      >